«آزمایشگاه» اولین فیلم سینمایی حمید امجد؛ کارگردان تئاتر است که به تازگی به اکران سینماها راه یافته و بازیگران مطرحی چون رضا کیانیان، رامبد جوان،باران کوثری و افشین هاشمی در آن ایفای نقش کرده اند.اما برخلاف سایر آثاری که مطابق سلیقه ی تئاتری ساخته شده اند ,آزمایشگاه" کاملا سردستی و شلخته وار ساخته شده و به جز دیالوگ های گل درشت و بازی های مبالغه آمیز نمی توان ردی از تئاتر در آن جستجو کرد.
امجد که در حوزه هنرهای نمایشی اسم و رسمی دارد و سالیان دراز به سر ویراستاری نشر «نیلا» نگارش فیلم نامه و قلم زدن در نشریات تخصصی سینما اشتغال داشته برای اولین تجربه سینمایی اش مطرح ترین بازیگران را که البته همگی در تئاتر نیز برای خود وزنه ای هستند را دور هم جمع کرده و داستانی با درونمایه ی طنز آنهم از نوع موقعیت سر و شکل داده است. کاملا مشخص است که این بازیگران و البته یکی دو تن از بازیگران جدیدتر که برای مخاطب از تئاتر بی خبر چهره ای غریبه دارند، به حساب اعتبار امجد در چنین فیلمی بازی کرده اند چرا که آزمایشگاه قطعا نقطه درخشانی در کارنامه هیچ یک نخواهد بود.
امجد دو نیمه فیلم در مقابل ما قرار می دهد که شروعی طنز آمیز و ضرباهنگ تندی دارد، در وسط پاره می شود و درام اشک انگیز و تهوع آوری را شکل می دهد.داستان کلیشه و هندی وار عشق پسر فقیر و تحصیلکرده ی شهرستانی به دختر زیبای پولدار در عرض 48 ساعت که غرض ورزی حاسدان و دنائت فرومایگان بین آنها فاصله می اندازد. فیلم نامه ای در حد تئاتر گلریز (اگر فیلم نامه ای در کار بوده باشد) که مثلا قرار است زندگی دردناک یک شاگرد اول رشته ی علوم آزمایشگاهی به نام "قهرمان غمخوار قلاویز"(افشین هاشمی) را نشان دهد اما امجد که خودش هم نویسنده ی اثر بوده قهرمانش را با دستان خود تکه پاره می کند.نه برای ارزش وجودی قهرمان و نه برای فهم و شعور مخاطب ارزش قائل نمی شود. چطور یک دانشجوی ممتاز, خودساخته و با تجربه متوجه توطئه های آشکاری که بر علیه اش شکل می گیرند نمی شود؟ یعنی تا این حد کند ذهن است؟ قهرمان قصه ی ما با عالم ماورا ارتباط دارد و تا آرزو می کند خبری از مادرش به او برسد و از دلتنگی درش آورد پدرش مثل سوپرمن از راه می رسد و نان های محلی دستپخت مادر را به او می دهد. قهرمان به آسانی بی آنکه هیچ نشانه ای از بیماری سرطان در خود دیده باشد ,در حالی که خودش متخصص است فورا می پذیرد که سرطان دارد و افسرده می شود و در عین فداکاری نمی خواهد غمش را با کسی قسمت کند و...یک ترجیع بند آشنا...حتی نام او با آن واج آرایی خاص هجو نام های آهنگینی است که بهرام بیضایی برای کاراکترهایش بر می گزیند. قهرمان حتی نامش بدلی است واین نام بیشتر در خدمت تمسخر او قرار گرفته و نه بزرگ کردنش.
نویسنده-کارگردان بی هیچ دلیل و مفهوم خاصی او را نیم ساعت از داستان حذف می کند و فضا را در اختیار سپهر فرسایی (رامبد جوان)، رقیب عشقی و دشمن قهرمان، قرار می دهدتا او با دو دوست جلنبرش(امیر میر آقا و فرزین محدث) که بیشتر شبیه آدم های علاف و بزهکارند و نه متخصص علوم آزمایشگاهی ,محض خنده ی تماشاچیان به مانند سه کله پوک حرکات جلف در آورند.کارمندان این آزمایشگاه چنان نسبت به جان مردم بی اعتنا هستند که کمترین دقتی در آزمایش ها به کار نمی برند و از سر حسادت,لوده بازی و بدذاتی سلامت سایرین را ملعبه ی دست خود قرار می دهند.از آنجایی که در ایران با ساخت هر فیلم و مجموعه ای ,شاغلان آن صنف مورد نظر دست به شکایت می زنند، باید به زودی شاهد یک اعتراض جدی نسبت به ترسیم چهره ای مخدوش از متخصصان علوم آزمایشگاهی در این فیلم باشیم.
دختر داستان,نیلوفر پاکزاد (باران کوثری) نیز اصلا قابل پیش بینی نیست و حتی از قهرمان نیز کودن تر به نظر می رسد. او حرکات احمقانه ی قهرمان روی سن را برنامه ی نمایشی از پیش تعیین شده می نامد! با آنکه سو نیت سپهر به او ثابت شده باز هم به گونه ای این مرد را تحویل می گیرد که مخاطب مات و متحیر می ماند.یعنی یک زن عاقل و تحصیلکرده طی دو روزافکارش تا این حد تغییر می کند؟هر دم به یک نفر دل می بندد؟رفتار وی با قهرمان و کمک کردن به او بیشتر ترحم است و سرکوفت به استناد دیالوگ هایی که در تریای بیمارستان بین آن دو رد و بدل می شود.نیلوفر از قهرمان می خواهد که به هیچ وجه از شغلش در رستوران گیاهی حرفی به میان نیاورد.آیا کار و تلاش برای یک جوان عار است؟گارسونی و کارگری دون شان یک انسان است؟آدم های تحصیلکرده نباید کارگری کنند چون کارگری شغل پستی است؟با فلش بکی به اول داستان و دیالوگ هایی مابین قهرمان و همکارش در رستوران در می یابیم که او حداقل از داشتن یک شغل و کسب درآمد راضی است, پس این ضد و نقیض گویی کارگردان چه معنی دارد؟
امجد اصلا تدبیری برای ورود و خروج کاراکترهای فرعی نداشته و هر وقت دلش می خواهد مادر و پدر سرخوش اشکان ریسباف را به داستان دعوت می کند تا شلنگ و تخته ای بیندازند و فضا را مفرح کنند و بازیگر توانا و کاربلدی مثل "هدایت هاشمی" را چنان در داستان منفعل می سازد که با خودت فکر کنی اصلا چرا امجد او را به این فیلم دعوت کرده؟به خاطر حضور برادرش افشین هاشمی؟ چرا هر دو را بی جهت حذف می کند؟ «عاطفه»؛ خواهر بیمار قهرمان در این میان چه اتفاقی برایش افتاد؟مگر این پسر نمی خواست به خانواده اش کمک کند؟پس چه شد؟
در واقع «آزمایشگاه» چنان در فرم و محتوا ایرادات بزرگ و اساسی دارد که صحبت از میزانسن و فیلم برداری کاملا بی معناست. پیام اخلاقی اثر خود یک فاجعه ی تمام عیار است: «در این دنیا تنها آدم های احمق و پول دار موفق می شوند,نه آدم های پرتلاش و تحصیلکرده» تنها زمینه ای که کارگردان با هوشمندی و درایت در آن موفق عمل کرده تبلیغات بوده که با نشاندن قلبی به جای نقطه ی عنوان فیلم و عکس ها ی خوش آب ورنگ از بازیگران اصلی مردم را به سینما می کشاند.چه بسا بینندگان تصور کنند این فیلم علیرغم داعیه ی تئاتری عواملش, اثری به سبک کمدی های شانه تخم مرغی باشند ولی هیهات که به گرد آنها هم نمی رسد.
تنها مایه تحسر نگارنده رضا کیانیان نازنین است که با آنهمه استعداد و انرژی درونی باید در چنین آثار سخیفی بازی کند و رامبد «جوان» که این روزها بعد از حضور موفق در سینما(ورود آقایان ممنوع)، شبکه ماهواره ای(گپ) و ویدئو رسانه (شام ایرانی) در حال حاضر کاریکاتور خود را برای بینندگان رونمایی کرده و با بازی در نقش یک آدم شیزوفرنیک، به جان حیثیت هنری خود می افتد.ترسم از آن است که او با این حجم از طنازی «احمد پور مخبر» بعدی باشد!
در پایان، برای آنکه تجربه عینی خود را از برخورد مخاطبان با آزمایشگاه نقل کنم دوست دارم یکی از دیالوگ های «رامبد جوان» را در اینجا بیاورم.او خطاب به نیلوفر که با بیقرای به ساعتش نگاه می کند می گوید» اگر با ساعتت قرار داشتی شاید یک نگاهی هم به من می کردی!»
با نگاهی اجمالی به سالن نه چندان تاریک سینما می شد دید که 90 درصد تماشاچیان با ساعتشان قرار دارند و گاهی هم به فیلم نگاه می کنند!
و...این اصلا نشانه خوبی نیست...
پ پ/ ع ک
یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۳:۲۲
مروری بر فیلم «آزمایشگاه»
سوپرمن تقلبی با نان محلی علیه کاراکترهای شلخته
شادی رستمی
ارسال نظر